از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

آرزوهای کوچک...!

سلام سلاااااااااااااااام... مرجان خانوم باز اومدن (:

خوبید دوس جوناااااااااااام؟؟

بنده هم خوبم. جوجه طلا هم خوفه. آقا خرسمم خوفهههههههه! (: راستی نگفتم بهتووووون؟؟؟

من به آرزوم رسیددددم! همون آرزویی که تو پست قبلیم کرده بودم. یادتونه؟ که دلم میخواس یه آقا خرسه ی گننننده داشته باششششم؟؟ جوجه واسم خرییییییییییییییییییییییید! (((: هوراااااااااااااااااااااااا ...! (: همه بگید دستش درد نکنه! بگید بگیییییید! (:

به یه آرزوی دیگمم رسیدم! ((:

نو شددددددددددددم! (:

مرجان خانوم لباسای خوشمل خوشمل خرییییید و الان هم بسی خوشحاله و بسی هم از خوشحالی چاق شده!! (((((((:

تازه یه آرزوی دیگه هم داشتم که دیگه روم نشده بود ذکر کنم! که الان میگم دیگه! (:

من عاششششق ادکلن آزرا بودم! وکلللی دلم میخواس داشته باشمش! که اونم بالاخره خریدددددددددددددم!(((:  بالاخره بخوام برم پیش جوجم باید بوهای خوف خوف بدم دیگه! مگه نه؟! (((:

حالا یکمم بد بگم! ): بگم؟؟ میگم...! (:

مرجان خانوم یکم مریض احوال هستن امروز! تنم درد داره خیلی! ایشالا که زودی خوب بشم باز بشم همون مرجان جیغ جیغو ! بیام هی براتون جیغ بزنم اینجا! ((:

فردا شب جشن پسر عمه ی جوجه ست! منم دعوتم ولی مامانیم نمیذاره بررررررررررررررررم! )))):

امروز دختر عموی جوجه هم زنگ زد و کلی اصرار کرد که بیام! ولی.... ):

...

امروز لابه لای حرفای دختر عموی جوجه یکم چیزای بد بود! یه چیزایی در مورد مامان جوجه گفت که حالمو بد کرد! نمیدونم چیکاکنم!؟  

...

بعد از عید طوفان امتحانات بر سر مرجان خانوم قراره فرود بیاد! خدایااااااااااااااا... اینجا مینویسم که هر دفه خوندم یادم باشه که: *** مرجان خانوم درس بخوووووووووون!! *** که باز ......!! دیگه بقیشو نمیگم! آبروم میره! ((((((:

... 

این روزای باقیمونده از سال 88 بیشتر تو حال و هوای شعر فرهادم...

( بوی عیدی... بوی توت... بوی کاغذ رنگی...

بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو...

بوی یاس جانماز ترمه ی مادر بزرگ...

با اینا زمستونو سر میکنم... با اینا خستگیمو در میکنم...)

قلب کوچولوی مهربونم غصه نخور٬ بهار میاد...

یکم سردم میشه... میرم کنار شوفاژ...

دلم میخواد یه اختراع کنم! 

 یه اختراع خوشمزه!  

میرم شیر رو از تو یخچال برمیدارم دلم یه شیر قهوه شکلات میخواد! خوشم میاد! جدیده! اسمشو تو هیچ کافی شاپی ندیدم! همین تازگیش قبل از این که درستش کنم بهم مزه میده!...اووووم ... میچسبه!  

یه لیوان گنده شیر قهوه شکلات داغ داغ میخورم... واااای چقد خوب میتونم مزه مزش کنم زیر زبونم! اوهوم. مزه ی... مزه ی عشق تو رو میده... باورت میشه یه لیوان شیر قهوه شکلات به خوشمزگیه عشق توعه!

حالا دلم یکم هم موزیک میخواد! نه از اون موزیک هایی که جدید باشه ها! نه! همون موسیقی و شعرایی که وقتی ده ساله بودم گوش میدادم و فک میکردم عشق چقدر خوش صداست...! چقد موقر و مومنه!... چقد نرمه!...

حالا دارم لمسش میکنم دارم میبینمش... دارم کنارش راه میرم... بعضی وقتها که سردم میشه بغلم میکنه... بعضی وقتها که بارون میاد من کنارشم ولی هیچوقت دلم نخواسته چتر بگیرم روی سرمون! آخه زاویه ی دیدم رو کور میکنه! دلم میخواد وقتی بارون میاد سرمو بگیرم بالا و چشامو ببندمو جییییییغ بزنم! جیغ بزنمو هرچیکه دوس دارم بگم! هرچی...مثلا بگم من دلم یه عروسک تپلو میخواد! من دلم میخواد لباس عروس بپوشم بعد بیام با هم بریم کوه! یا یه کفش پاشنه دار تق تقی بپوشم بعد برم دانشگاه! بعد همه به من نگاه کنن! منم به همشون لبخند بزنم! ...  

من دلم یکمم ذرت میخواد با سس فراوون! یکمم کباب با عشق!  

یا شایدم کباب با تو! 

 یا شایدم عشق با تو!...

وای چقد شیرینه نو شدن... من دلم میخواد نو شم! انقد نو شم که تنم بوی نویی بگیره! مث بوی لباسایی که عید میخری!

یه وقتا دلم میخواد خواننده شم برم تو حموم بعدش فک کنم سلن دیونم و هی بزنم زیر آواز و هی بخندمو هی آب بازی کنمو هی خوشمزه بازی در بیارم و با هم بخندیم! 

 دلم یه آقا خرسه ی گننننده میخواد! هم قد خودم تا شبا باهاش دست بخلی کنمو بخوابم! هی نازش کنم... هی بوسش کنم...

دلم میخواد برم پیش عشایر های خلخال! دیدینشون؟ محشرند!... دلم میخواد مث دخترای عشایری یه دامن بلند چین چینی بپوشم و لپام سرخ باشه و. بعدش همون آقا پسره ای که عاشق چشمای من شده هی نگام کنه و منم هی بیشتر سرخ شم و براش ناز کنمو لبخند بزنم و اونم دلش آب شه! دلم سادگی عشایرگونه میخواد!  

 دلم فیلم بنجامین میخواد! میخوام مث بنجامین باتن وارونه متولد شم! دلم پیری بنجامینو میخواد!

شاید الان دلم دلش بخواد بریم با هم یه کیک خومشزه درست کنیم! از همون کیکهایی که پرنده خانومی درست میکنه! بعدشم یه تیکشو بذارم توی یه ظرف و بیارم برای تو! بعد توهی یه قاچ از کیکه بخوری یه بوسم کنی هی بخوری هی بوسم کنی! چقد خوشمزه میشه ها! نه؟! مث قلب تو که خیلی خوشمزست!...

میدونی؟ قلبم بعضی وقتا میخواد یه شلوار چسب با یه بلوز گل گلی بپوشه بعدش بره بیرون! بعد هی هرکی رو دید بهش بگه سلام صبح بخیر...! دلم میخواد کللللی دوست پیدا کنم!... نه از اون دوستای بد! از اون خوباش که قلبتو ذوب کنن!

یه موقعهایی دلم میخواد عینک بزنم بعد مث خانوم دکترهای مهربون قلبمو معاینه کنم! ببینم چرا گرفته؟! چرا هی اشک میریزه لباسمو خیس میکنه! میخوام بهش بگم شاد باش قلب مهربوننننننننننننم شاد بااااااااااااااش! ببین تو چقدر چیزای خوب خوب داری! ببین چقدا هستن که تو رو دوس دارن! ببین یه قلب مهربون کنار توعه... یه قلب مهربون که همیشه ساپورتت میکنه... همیشه دست میکشه رو سرتو نازت میکنه و هرشب با عشق خوابت میکنه. همش بهت میگه که چقد دوستت داره! اون آدم بدارو ولشون کنه بابا! اونا باید تو قصه باشن تا خوبی و معصومیت تو معلوم شه دیگه! مگه نه قلب کوچولوی من؟! پس بیا دستتو بده به من تا با هم برقصیم... بیا...

 

 

پرنده خانوم اینم نمیتونی ببینیییییییییی؟؟؟ 

 

پ.ن: بدترین خبری که شنیدم دیروز.... دیروز بود... 

داغون شدم! له شدم! بهتره خودتون برید بخونیدش! وبلاگ زهرا( برف و بارون) . توی لینکام هست! هنوز قلبم گرفته! هیچ حرفی نمیتونم بزنم!... زهرای عزیزم تسلیت کمه برای این غم بزرگت... خدا بهت صبر بده... خیلی زیاد...