-
ماهیان...
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1388 09:05
قلاب ها علامت کدام سوالند که ماهیان پاسخشان میشوند......؟؟؟
-
هیشکی منو دوس نداره...!!!!
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 13:58
امروز جمعه ست. من به اصطلاح سه روزه که اومدم تهران! اومدم که مثلا از تنهایی و کسالت خوابگاه و خستگی اون چند روز در بیام! ولی از اونجاییکه همه اعضای خانواده عاشقونه منو دوست دارن عین این سه روز رو خونه نبودن!!! و من به همراه سکوت محض این خونه با هم بودیم! این آقا جوجه هم تازه همین یک ساعت پیش اومد از سفر (بگو...
-
پرنده ی ایمان من.
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 13:43
از اعماق قلبم پرنده ای پر کشید و در آسمان به پرواز در آمد. هرچه بیشتر و بیشتر در فضا اوج می گرفت به همان اندازه به غرور وتکبرم افزوده می شد. نخست همچون پرستویی به نظر رسیدو سپس چکاوکی و پس از آن مانند کرکسی شد و سرانجام در بزرگی همچون ابر بهاری شدکه همه ی آسمانهایی را که با ستارگان مرصع شده بودند پر کرد . از اعماق...
-
کاش...!
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 13:28
کاش یارای گفتنم بودی... آه کاش میتوانستم از جستجوی دریاهای عمودی به جانب سرزمین های افقی برسم. کاش یارای گفتنم بودی. کاش لبهای آبستنم بودی. چرا نگاهت نکردم؟ در آن شب آفتابی چرا صدایم نکردی؟ زیر باران های مردابی... دیدی آخرم چه شد؟؟ من ماندم و تو رفتی و کسی دوباره با من تازه شد! کاش از این همه مردمان بی عقل میتوانستیم...
-
کودک درو نم...
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1388 14:53
در آن دوردست ها کنار خودم می نشینم... پس از لحظه هایی دراز سایه ام را یافتم داشت نور را جارو میزد... پس از قرنهاپنجره ی اتاق تاریکم جوانه زد... به درونم آمد درونم گویی جوانه زد. از پشت پنجره خودم را می بینم سیاه شده ام به کودکی ام بر میگردم نه فایده ای نداشت سایه های کدر اطراف روحم را محاصره کرده اند این من نبودم که...
-
هدیه ی دنیای ماوراء
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1388 14:50
به بالهایی نیازمندم ...بالهای عقل نه بالهای عشق... عشق به پایین می کشد ... به سمت قانون جاذبه... اما عقل به سوی ستارگان می برد و عرفان را در رگهایم جاری می سازد...و آنگاه می یابم آن چیز را که ارزش یافتن دارد. فرشته ی عقل_فرشته ی ایمان_فرشته ی حیا... زمانیکه کسی عاقل می شود به جایی می رسد که سکوت آرامش و روز و شب از آن...
-
حجاب به سبک دانشگاه ...!!!!
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 16:47
چند وقته دانشگاه شده گیر بازار!! از این ور اونور شنیده میشه که طرح عفاف به اصطلاح وارد دانشگاه شده ! و محتوای این طرح به اینگونه است که هر وقت حوصلتون سر رفت یا از قیافه ی یه نفر خدایی نکرده خوشتون نیومد به بدترین شکل ممکن بهش گیر بدین و حسابی حالشو بگیرینو بعد برید واسه بچه محلاتون تعریف کنید و قمپز در کنید و از...
-
دانشگاه به اصطلاح هاروارد ما...!!
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 14:35
دیشب از سمنان اومدم. البته با چه وضعیتی!؟ مشکلاتی پیش اومد و بنده مریض شدم به طرز فجیعی! البته این مسئله ای عادیست برای..........!! ( ببخشید خجالت میکشم بگم!! ) خلاصه با کلی درد و آه و ناله و گریه به راه آهن سمنان رسیدم البته به کمک دوستان مهربانم!! آقا جوجمون هم تصمیم داشتن برن مشهد دیشب و به مناسبت ۸/۸/۸۸ اجازمونو...
-
خداحافظ کودکی من...!
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 18:15
خداحافظ ای شهر مرده! خداحافظ ای شهر خاموش! خداحافظ ای کوچه های کودکی من... راستی کجا بودم که روحم را گم کردم؟؟ کدامین کوچه مرا به اینجا رساند؟ کاش هیچوقت از خانه ام بیرون نیامده بودم! کاش مادرم مرا به دیوارهای خانه قدیمی مان قفل میکرد! شاید آنوقت فکر پرواز نمیکردم! شاید اگر کمی کمتر قد می کشیدم نمیتوانستم پنجره های...
-
زاده شدم...!
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 15:58
نمیدانم چرا گاهی دلم میگیرد؟... نمیدانم چرا گاهی دلم بهانه میگیرد. دلم دیگر آهنگ رفتن ندارد. خاموش و بیکارفقط گوشه ای را میجوید! بهار می آیدروز موعود نزدیک است! روزیکه من از دامن مادری پاک و مهربان به اینجا آمدم! روزیکه من با درد به دنیا آمدم! بهار آمده است روزها میگذرند آدمها زاده میشوند آدمها میمیرند! ... اما آیا...
-
شروع ترم بعد از دو هفته!!
شنبه 22 فروردینماه سال 1388 14:05
سلاااام...! امروز هفته ی دوم از شروع دانشگاست! امیدوارم بازم هیشکی نیاد!! ما که از این ترم هیچی نفهمیدیم والا...!!! شروع خوبیه خوشحالم و سرشار از انرژی مثبت...!! به امید خدا....
-
خوشحالم...
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 12:22
امروز خییییییلی خوشحالم!!! بعد از تقریبا یک ماه میرم میبینمش! اونم چهار ساعت!... رو به روش ! ولی ایندفه دیگه دلم میخواد منم باش حرف بزنم ! البته به زبون خودش...! نمیدونم هیچوقت از نگاهم حرفامو میخونه؟! نمیدونم وقتی از جلوش رد میشم با چشمای خیس میرم بیرون هیچوقت تا حالا فهمیده؟؟! اون دنیا رو به من نشون داد! اون خدا رو...
-
تور ماه گیری...!!
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 23:25
یک تور ماه گیری برای خودم بافته ام امشب به صید ماه میروم. تور را دوان دوان میچرخانم دور سرم و می اندازم شاید به چنگ بیاورم آن توپ بزرگ نور را ! فردا به آسمان نگاه کنید اگر ماه را در آسمان ندیدید یقین داشته باشید گمشده ام را یافته ام! و ماه را به تور انداخته ام! اما اگر دیدید ماه هنوز در جای خودش می چرخد کمی پایین تر...
-
جنگ و امت های کوچک...
سهشنبه 18 فروردینماه سال 1388 21:19
در چراگاه سرسبزی گوسفند ماده ای با بره اش مشغول چرا بودند. بر فراز سرشان در آسمان عقابی بود که با چشمانی گرسنه به بره می نگریست و میخواست او را بدرد. درست در همان زمانیکه او میخواست فرود آید و شکارش را بگیرد عقاب دیگری آمد و بالای سر گوسفند وبره اش پرواز کرد در حالیکه از اعماق وجود از عقاب دیگر نفرت داشت ! آن دو به هم...
-
دیر شده است!!...
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 22:38
آیا باز هم راه بازگشتی هست؟... آیا باز هم بازگشتی به آن نقطه ی عظیم نورانی وجود دارد؟؟ سردم است... سردم است...! برگشتی نیست! راههای بازگشت را قفل کرده ام! من راههای بازگشت به خویش را گم کرده ام!... آنجا ایستاده بودم کنار آن مکعب سیاه پرنور عظیم. چرا هیچگاه لمسش نکردم؟؟ آه... من سالها انتظارش را کشیدم ولی.... چرا...
-
بیا...
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 22:02
بیا ومرا ببر دیگر نه آفتاب گر گرفته زبانم را روشن میکند نه بال بال شب پرده ای جانم را می شکافد نه شبنمی بر آتش قلبم آب میشود بیا دستم را بگیر وخرده ریز این کلمات تباه شده را از پیشم جمع کن ...
-
بادگیر...
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 19:08
بادگیر به باد گفت: خداوند تورا لعنت کند چقدر سنگین و خسته کننده ای! آیا در توان تو نیست به سمت دیگری غیر از سمت من بوزی؟! آیا نمیدانی که با این کارت ثبات مرا بر هم میزنی ثبات و قراری را که خداوند به من ارزانی داشته است!؟ باد کلامی بر زبان نیاورد اما در فضای بیکرانش خنده ای سر داد...!
-
من؛عطیه وفرقون....!!!
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 16:40
آخیییییییییششش اومدم!! سرویس های محترم منوعطیه رو جا گذاشتن ورفتن!البته خوشبختانه!! امروز هفته ی اول بازگشایی دانشگاه بود به اصطلاح! هیشکی که نیومده بود! به جز من وعطیه و...............!!! جناب آقای فرقوووووووووون !!! (به افتخارشون لطفا!!) مرسی! بله امروزماکلی کار ترجمه داشتیم البته یه آقای بی خاصیتی به اسم حسین هم...
-
!!!!!.....
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 15:48
میخوام بنویسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسم!!!!!!!!!!!!!!! ولی وقت ندارررررررررررررررررررم! از دست این دانشگاه وسرویس هاشو و............... !
-
طمع...!
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 20:08
در سیاحت خود بر روی زمین موجود درنده و وحشی را در جزیره ای دیدم که سرش انسان و سم هایش از آهن بود! بی وقفه از زمین میخورد واز دریا می نوشید! پس مدتی طولانی ایستادم وبه او وحرکاتش نگاه کردم. سرانجام نزدیکتر رفتم و از او پرسیدم: آیا این برایت کافی نیست و آیا گرسنگی ات سیری ندارد و تشنگی ات سیراب نمیشود؟ پاسخ داد: آری...
-
تعطیلات نه چندان جالب سال جدید...!
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 21:33
امروز مثلا سیزده بدر بود! البته مثلا!! حدس بزنید ماکجا سیزدمونو به اصطلاح بدر کردیم؟؟!! در پشت بام خانه ی زیبایمان!!!! بله! واقعا از دیدن دیوارهاودروپنجره های روبرومون حظ کافی بردیم!!!! جای شما بسیار خالی بود! حالا این به کنار. چهار روز اول عیدرو رفتیم محمودآباد ولی چه شمال رفتنی؟! کل چهار روز رو با دخترعمه ی گراممون...
-
اگر عشقت با من نبود...
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 19:30
به لبخندی هزارگونه دلم را به تسکینی خواهانی. ای توگذاره ات همه باآفتاب رهایش دلم را نیایش هزارساله ی عیسایی باید. اگرعشقت با من نبود دیریست حالیا که زندگی ام راباخته بودم وبادردهای گرانم ساخته. رویینه تن نبردمیدانی را که مقصودش تویی به همیشه من بوده ام. توازسلاله ی خوابی توازسلاله ی آفتابی. توازسلاله ی شبنمی پنهانی که...
-
ما اینیم...!!!
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 15:42
تعجب نکنید که چرامن در عرض دو روز انقدمطلب مینویسم! خوب دلم وبلاگ میخوااااااااس...!! ندید بدیدم دیگه! حالا بعدازنوشتن دومطلب خیلی زیبا میخوام یکمم ازخودم بگم که تو دلم نمونه دیگه! ازخودمو خوبیام هی میخوام تعریف کنم!! تازه یه دلیل دیگم داره مرجان خانوم پس فردا راهی دیار غربت میشن! دیگه منی وجود نداره که براتون بنویسه!...
-
دوست مهربو نم...
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 00:36
این قسمت ازوبلاگم رو میخوام اختصاص بدم به یک تشکر خالصانه از بهترین دوست بهترین یاور وبهترین خواهرم فرزانه جونم!! کسیکه من الان نوشتنم توی این وبلاگ رو مدیون اون هستم. مرسی که همیشه مثل همیشه کنارم هستی! و موجب میشی که من باورم بشه هیچوقت توی انتخاب بهترین دوستم اشتباه نکردم.
-
اوراسپاس که ازهمه طالبان دهرتنهامرابه پاس حریمش مجازکرد...
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 16:47
نام خودرابه فراموشی اگربسپارم ای خدانام توهرگز نرود از یادم... همه در حسرت دیدار رخت مینالند خوش به حال من که ازین غم آزادم... شاید ازخودتون بپرسیدچرااین اسموبرای وبلاگ تازه تاسیس شده ام انتخاب کردم خوب حالا تصمیم دارم که براتون بگم. درحقیقت زندگی دوباره ی من تازه یک ساله که شروع شده! یعنی دقیقا از۲۶/۱/۸۷ . روزیکه...